loading...
پایگاه مقاومت بسیج مصلی مهرشهر
amir بازدید : 2 سه شنبه 20 اسفند 1392 نظرات (0)

توي زندگيتون تا حالا پيش اومده كه از يكي خيلي بدتون بياد ولي هيچ موقع ابراز نكنيد؟ و احساس كنيد اونم دقيقا همون احساس رو به شما داره؟
واقعاً دل به دل راه داره‌ها !
و همين‌طور از يكي خوشتون بياد، بعداً معلوم شِه اونم از شما خوشش مي‌اومده؟

يكي از دوستام مي‌گفت يه روز كه رفته بودم بانك، تا چشمم به تحويلدار بانك افتاد، ناخودآگاه احساس كردم اصلا ازش خوشم نمياد، گذشت تا اينكه وقتي نوبتم رسيد و باهاش سلام و عليك كردم، بِهِم گفت آقا ببخشيد ولي من اصلا از شما خوشم نمياد، همين‌طور كه بُهتَم زده بود بهش گفتم راستش منم از شما بي‌اختيار خوشم نمي‌‌اومد ولي به روم 

نياوردم!!.

عجيب بود! نه؟!

حالا ذهنتون را از بديها و بد اومدنا جارو كنيد و بياين سر محبت و دوست داشتنهايي كه مثل نسيمي تو دل مي‌وزَد و سينه ‌رو خنك مي‌كنه. 

بعضي وقتها دل آدم برا چيزهايي غش ميره كه حتي يك بار هم اونارو نديده. 

بذاريد واژه‌هامو اصلاح كنم، و اينطور بگم كه: من با چشمِ سرم نديدم اما از كجا معلوم، شايد دلم با چشماي خودش ديده؟! 

داستان دل و عاشق شدناشو اينا، داستاني پر سوز و گدازِ كه حكايتهاي هفتاد من درباره‌اش گفته شده كه هر چه بيشتر پاي آن مي نشيني بيشتر مي‌فهمي كه دل آدمي، آدمي است كامل كه سر و چشم و گوش دل رو يكجا دارد و مي‌بيند و مي‌پسندد و مي‌خواهد و...

اين معادله‌ي دو مجهولي رو براي بدست آوردن كساني كه هي دلتونو ياد مي‌كنن حتماً حل كنيد:

دل شما هر روز چند بار ياد كي مي‌افته؟؟!!

شما مي‌گيد دل تو اين كاراش حساب و كتابي هم داره؟

يا نه، همين‌جوري يه بار از اين خوشش مياد و يه بارم از اون؟

قبل از اينكه شما نظرتون رو ارسال كنيد من نظرمو بگم؟

به نظر من همون‌طور كه خودمون كوچولو بوديم و، كم كم بزرگ شديم و، در اين حركت از هر روزمون يه خوشه برداشتيمو، رو حساب يا بي‌حساب يه چيزايي رو ياد گرفتيم و، خلاصه ته كار شديم آدم الان، با اين طرز تفكرِ...! و با اين علاقه‌‌ها و سليقه‌ها؛ دلمونم اولش كوچولو بود و ساده و پاك، كه كم كم بزرگ شد و مطابق آنچه بخوردِش رفته 

بود بار اومد. 

دلمون هم واسه خودش سليقه‌دار شد.

و نتيجه‌ي حرفم اينكه دل هم بي حساب و كتاب جايي نميره، بلكه هر طور كه بار اومده با همون فرهنگ و با همون ملاك و معيار كار مي‌كنه. 

حسن ميگه به امام رضا گفتم: ما رو از دعا فراموش نكنين.

امام فرمودند: تو فكر مي‌كني من تو رو يادم ميره؟


كار سخت شد!!

خودمون كم بوديم حالا بايد دلمون رو هم بپّاييم كه كجاها ميره و با كيا مي‌گرده.

بله! واقعاً بايد دلمونو بپّاييم كه با كيا دم‌خوره؟، از كيا خوشش مياد؟، و كيا رو هي ياد مي‌كنه؟ 

راستي دل شما هر روز چند بار ياد كي مي‌افته؟؟!!

اين معادله‌ي دو مجهولي رو براي بدست آوردن كساني كه هي دلتون رو ياد مي‌كنن حتماً حل كنيد. 

اگر دلتون روزي دو سه بار ياد كاراي بد بد مي‌كنه، بدونيد اونكه عاشق كاراي بده (همون شيطونو ميگم ديگه) دقيقا همون موقع اونم تو نخ شماست.

و اگه با آدم خوبا و كاراي خوب و ... دم‌خوره، مطمئناً حور و پري هم با دل تو دم خورند.

باور كنيد حرفام درباره رفت و آمدهاي دل راسته! ميگيد نه! اين داستانو گوش كنيد.

يك روز آقايي به نام "حسن ابن جهم" امام رضا _عليه السلام_ رو مي‌بينه و...

حسن ميگه به امام گفتم: ما رو از دعا فراموش نكنين.

امام فرمودند: تو فكر مي‌كني من تو رو يادم ميره؟

حسن ميگه: تا امام اين جواب رو دادند پيش خودم فكر كردم و با خودم گفتم: خوب ايشون كه برا شيعيان و دوستانشون دعا مي‌كنن، منم كه از شيعيانشون هستم؛ و جواب امام رو دادم كه: نه! شما منو فراموش نمي كنين.

امام فرمودند: چطور اينو فهميدي؟

گفتم: من از شيعه‌ها و دوستاي شمام و شما هم كه برا شيعه‌هاتون دعا مي‌كنين!

بعدش امام فرمودند: بغير اين، چيز ديگه‌اي هم فهميدي؟

حسن ميگه گفتم: نه!

و امام فرمودند: هر وقت خواستي كه بداني پيش من چه داري! نگاه كن به آنچه كه من در نزد تو دارم.

يعني ببين من تو دلت برات چه جاگاهي دارم و از اون نتيجه بگير كه تو هم پيش من در همون جايگاهي.

داستان جالبي بود! نه؟!

حالا فكر كنم با اين حديث باورتون شده باشه كه "دل به دل راه داره"

و باورتون شده‌باشه كه " دل هر جا كه بهش عادت كرده و خوشش اومده و باهاش بزرگ شده راه ميزنه"

و باورتون شده كه "از اين به بعد بايد حواسمون به رفت و اومداي دلمون باشه كه با كيا بِده بستون داره"

فكر كنم وقتشه كه همين امروز، بي معطلي، بريم سر صندوقچه‌ي دل و، ببينيم چيا از كيا داره و بعد بفهميم كه از خودمون چي پيشِ كي داريم.

يه نكته رو حيفم اومد راجع به "حسنِ" قصه‌مون نگم و اون اينكه ايشون چه آدم بزرگي بوده كه دلش دم‌خوره دل نازنيني چون امام رضا _عليه السلام_ بوده.

خدا كنه كه طاق دلتون رنگ "رضا" بگيره و، حال دلتون ياد "رضا" باشه
يا حق


متن روايت:
عدة من أصحابنا ، عن سهل بن زياد ، عن علي بن أسباط ، عن الحسن بن الجهم قال: 

قُلتُ لأبي الحسن _عليه السلام_: لا تَنسِني مِن الدُعاء. 

قال : [أ] و تَعلَمُ أني أنساكَ؟ 

قال : فَتَفكرتُ فِي نَفسي وَ قلتُ : هُو يَدعُو لِشيعَتِهِ وَ أنا مِن شِيعَتِهِ.

قُلتُ : لا ، لا تَنساني. 

قال : وَ كَيفَ عَلِمتَ ذَلك ؟ 

قُلتُ: إني مِن شِيعَتِك وَ إنكَ لَتَدعُو لَهُم.

فَقال : هَل عَلِمتَ بِشَئٍ غَيرَ هَذا ؟ 

قَال: قُلتُ: لا.

قَال: إذا أرَدت أن تَعلَم مَا لك عِندي فَانظُر [إلى] ما لِي عِندَك. (

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 6
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 10
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 7
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 13
  • بازدید ماه : 15
  • بازدید سال : 22
  • بازدید کلی : 260